به گزارش همشهری آنلاین، با این حال، همین داستانها تصویری را نشان میدهند که مردم از شاعر بزرگ شان در دل دارند؛ یعنی سعدی تاریخی و اصلی، هر کسی که بوده، سعدی مردم همانی است که در داستانهای مردم است و نمونه هایش را هم در ادامه میخوانید:
* * *
آوردهاند که سعدی سفرهای بسیار رفت. ۱۴ بار پیاده به مکه رفت و سالها در بیت المقدس سقایی کرد. در سوریه زن گرفت و از آن طرف هم تا هندوچین رفت. در کاشغر چین (جایی که هنوز هم به فارسی حرف میزنند) یکبار سعدی دید کسی دارد غزل او را میخواند و جایی را اشتباه میگوید. رفت شعر درست را یادش بدهد و آن کاشغری کتکش زد که «چرا در شعر سعدی دست میبری!»
* * *
یکی از شاعران معاصر سعدی، امیرخسرو دهلوی است که از عرفا هم بوده و هنوز هم بزرگترین شاعر فارسیگوی هند بهحساب میآید. آوردهاند که امیرخسرو در عالم خواب، خضر پیامبر را میبیند و از او میخواهد که به شعر او عنایتی کند و مثلا از آب حیات معروف، قطرهای در دهانش بگذارد. خضر میگوید: «هر چه بود، قبلا در دهان سعدی گذاشتیم.»
* * *
آوردهاند که یکی از علمای شیراز خیلی با سعدی چپ بوده. آن دانشمند یک شب در خواب میبیند که درهای آسمان باز شده و ملائکه با طبقهای نور دارند میآیند پایین. میپرسد که چه خبر است؟ میگویند: «سعدی بیتی گفته که خدا از او قبول کرده.» میپرسد: «چه گفته؟» میخوانند: «برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار». دانشمند قصه ما از خواب بیدار میشود و همان شبانه سراغ سعدی میرود که هم آشتی بکند و هم خبر خوابش را بدهد. به در خانه سعدی که میرسد میشنود که سعدی دارد همین بیت را میخواند.
بیشتر بخوانید:
-
خیام در سرزمین آفتاب | رابطه عمیق ژاپنیها با شاعر ایرانی
-
مردی از خویش برون آمد و...
-
به بهانه بزرگداشت عطار نیشابوری ؛ بزرگترین معلم عرفان فارسی | دیدار با سیمرغ
* * *
سعدی همه جور شعری گفته است؛ جز شعر حماسی. یکی به همین دلیل سعدی را مسخره کرد و گفت: «او که شعر حماسی نمیتواند بگوید» به سعدی هم برخورد و «بوستان» را بر وزن «شاهنامه» سرود. خود سعدی این ماجرا را در مقدمه باب ۵ بوستان آورده است. چند صفحه بعد -در همین باب ۵ بوستان- سعدی بیتی آورده به این صورت: «خدا کشتی آنجا که خواهد برد/ وگر ناخدا جامه بر تن درد». آوردهاند که سعدی همان شبی که این شعر را گفت، فردوسی را به خواب دید. سعدی از فردوسی پرسید که «استاد شعر من چطور بود؟» فردوسی هم نه گذاشت و نه برداشت، گفت: «پسرم! خوب بود اما من اگر میخواستم این بیت را بگویم، اینطور میگفتم: «برد کشتی آنجا که خواهد خدای/ وگر جامه بر تن درد ناخدای». سعدی فهمید که این کاره نیست و دیگر سراغ شعر حماسی نرفت.
* * *
بحث بر سر اینکه حافظ یا سعدی کدام شان شاعر بزرگتری است، هنوز هم بدون پاسخ مانده. آوردهاند که در زمان خود حافظ هم همین بحث بوده و ملت مدام حافظ و سعدی را مقایسه میکردند و هر چه حافظ میگفت: «استاد سخن سعدی است نزد همه کس اما/ دارد سخن حافظ رنگ سخن خواجو» به خرج شان نمیرفت تا اینکه بالاخره حافظ هم صبرش تمام شد و یکبار در عالم عصبانیت، یک غزلش را اینطوری تمام کرد: «حدیث عشق ز حافظ شنو، نه از سعدی/ اگر چه صنعت بسیار در این عبارت کرد».
حافظ شبی سعدی را به خواب دید که در گلستانی قدم میزند و وضعش خیلی خوب است اما هر بار که حافظ با او روبهرو میشود، سر برمیگرداند تا اینکه آخر سر به حافظ میگوید: «ای گرانمایه مرد حرمت خود را و مرا نگه نداشتی». حافظ از این خواب متوجه ماجرا میشود و شعرش را به شکلی در میآورد که حالا در دیوانش است «حدیث عشق ز حافظ شنو، نه از واعظ...».
نظر شما